باران عشقمباران عشقم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

باران عشق

مردیم و زنده شدیم ...

دخترک شیطون بلای مامان ؛ ‌خدا توی این روزهای عزیز خیلی بهمون لطف کرد یه بلای بزرگ رو از سرمون گذروند تا عمر دارم شکرگزاری میکنم برای این لطف پروردگار این ماجرا روز یکشنبه ١٩ آبان ساعت ٤:٣٠ اتفاق افتاد روز شلوغی بود،‌ قرار بود صبح بریم آتلیه برای انتخاب عکس ها و بعداز ظهر هم بریم ختم زن دایی مامان بزرگ و شب هم بریم مراسم ولیمه شوهر عمه بابا،‌ولی هر چی فکر کردیم دیدیم خیلی خسته میشی و گناه داری و زنگ زدیم به آتلیه گفتیم که قرارمون رو عوض کنه،‌ خلاصه از صبح مامان سعی کرد رخت و لباس شما رو هم مرتب کنه و به برنامه و غذای شما رسیدگی کنه و...  ماشاء‌الله این روزها هم چند برابر قبل مامان رو به ...
22 آبان 1392

مطلب یازده ماهگی اون پایین هاست!!!

مامانی مطلب یازده ماهگی رو همون اوایل ماه ثبت موقت کرد و ذره ذره تکمیلش کرد. خلاصه دیشب یه سری اصلاح کردم و ثبت کامل کردم ولی زیر پست عشق مامان قبل از عکس های ده ماهگی ثبت شده و من هم نمیدونم چطوری باید بیارمش بالا... (ممنون میشم اگر کسی هم بتونه در این خصوص من بی سواد رو راهنمایی کنه ) به این ترتیب خدمت دوستان خوبم  اطلاع رسانی میشه که مطلب یازده ماهگی باران کوچولو هم به ثبت رسیده و اگه دوست داشتین این مطلب رو هم بخونین...  نظرات و محبت های شما بسیار انرژی بخشـــــــه ...
19 آبان 1392

یازده ماهگی چطور گذشت؟!!!

عزیزم؛ این ماه هم که بگذره تو یکساله میشی !!! میدونی دلم تنگ میشه برای این روزهایی که میگذره ... دقیقا ۱۶ مهر که شما ۱۱ ماهه شدی پرواز کردیم به سوی مشهد، خاطره این سفر رو توی یک پست دیگه میذارم ولی بدون که آغاز یازده ماهگی با این سفر بود ، فردای اون روز هم روز جهانی کودک بود و من و بابایی یه عالمه لباس های خوشگل برات خریدیم برای روز جهانی کودک :-) گل قشنگم این روزهای زیبا رو بهت تبریک میگم و خودت میدونی که ما چقدر دوست داریم. :) :*         باران جونم میدونی مامان روی ابرها سیر میکنه وقتی به دخترش میگه باران ببعی میگه؟ و تو با کلی ناز میگی بع!!! دمبه داری؟ بلند میگی نههههه نهههه!!! به قول مامان بزرگت...
19 آبان 1392

یکسالگی ات مبارک دخترم

روزها یکی یکی شد ماه و ماه ها یکی یکی شد سال!!! یک سال با تو بودم، یک سال با تو گشتم، یکسال از تو گفتم... شدم مادر، بهشت من تو بودی، عزیز من تو بودی ، همه دار و ندار من تو بودی!!! این فصل از قصه تو به سرانجام رسید و باقی این قصه در انتظار دست خط خدای آفریننده باران...!!! تو از اویی و نازل شده از سوی او ... و نام مقدس مادر هدیه دیگری از اوست که اگر لایق باشم تا ابد با من خواهد ماند. دختر نازنینم اولین سالگرد تولدت مبارک ...!!!       ...
19 آبان 1392

زیباترین سرود باران

بارانم؛ همیشه پدرت برای زندگی تصویر می کشید و اینبار خدا برای او، معجزه تو را آفرید...!!! عزیزم مفهوم تو برای پدرت تجسمی از لطف بود و حضور تو از شکل بارش ... کار او رسم کردن بود نه سرودن، اما طبع زیبای تو بهانه ای شد تا قشنگترین سرود باران را تنها برای تو خلق کند... خدا باران را آفرید برای خاک تشنه پدر... حالا تویی و این زمین آماده، تغییر و رویشی نو، بر فصل دیگری از دوران او...   ترانه باران سروده بابایی؛ باران عشق او می بارد پیوسته و بی دریغ به لطافت نسیم این قطره های ریز... این عطر و این شمیم... مي وزد، می نوازد، گوش را چون نوای نرم موج دریا جانبخش و روح افزا بر ساحل وجود منِ غریب... باران لطف او مي بارد بي منت و كري...
19 آبان 1392

من وقت میخوام!!!

مامان مرضیه وقت کم آورده حسابی!!! :( یه دنیا، واقعا یه دنیا کار داره، خیلی خسته است و مهمتر از همه دلش میخواد کلی مطلب بنویسه ولی امان و فغان که کوهی از کارهای واجب شرکت مونده ، کارهای باباجون رو باید انجام میدادم مونده و... تازه بیشتر از همه احساس میکنم مادر خوبی نیستم لازمه وقت بیشتری برات صرف کنم و در انجام وظایف مادریم کوتاهی کردم خیلی هم دوست داشتم کلاس مادر و کودک میبردمت ولی تا حالا که نشده پنج شنبه یکساله میشی و البته چون ۱۶ آبان مصادف با ۳ محرم شده پنج شنبه ای که گذشت برات جشن گرفتیم و آنچه از دستمون برمیومد انجام دادیم و دقیقا مصادف با تصمیم ما برای گرفتن جشن، حجم کار شرکت ۳ برابر شد !!! و از آنجایی که مامان اصرار ب...
19 آبان 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران عشق می باشد